Web Analytics Made Easy - Statcounter

مواد لازم

پودر چای انار ۳ قاشق سوپخوری
آب انار طبیعی ۳ قاشق سوپخوری
آرد سفید قنادی ۹۵ گرم
زرده تخم مرغ ۸ عدد
سفیده تخم مرغ ۶ عدد
شکر ۱۶۰ گرم
آرد ذرت ۲۵ گرم
روغن مایع ۵۰ میلی لیتر
وانیل مایع ۱/۴ قاشق چایخوری

طرز تهیه رولت انار با طعم خوب و مناسب

ابتدا آب انار را با پودر چای انار مخلوط میکنیم. چای انار را مثل بقیه چای‌ها در سوپر مارکت‌ها تهیه کنید و با میکسر پودرش کنید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



سفیده تخم مرغ را در ظرف مناسبی با دور تند همزن برقی آنقدر میزنیم تا سفیده پف کند و وقتی ظرف را وارانه کردیم از ظرف بیرون نریزد. در حین هم زدن سفیده تخم مرغ، ۶۰ گرم از شکر را در چندین مرحله قاشق به قاشق به آن اضافه میکنیم.


بعد زرده تخم مرغ و ۱۰۰ گرم از شکر را با هم مخلوط میکنیم و با همزن برقی هم میزنیم در فاصله هم زدن تخم مرغ‌ها وانیل مایع را هم اضافه کنید انقدر زرده‌ها را هم میزنیم تا سفید رنگ شود. بعد سفیده و زرده را باهم مخلوط میکنیم و کمی هم میزنیم. آرد ذرت و آرد سفید الک شده را با هم مخلوط می‌کنیم و در این قسمت در چند مرحله به تخم مرغ‌ها اضافه میکنیم و هم میزنیم. در حین اینکه آرد به خرد تخم مرغ‌ها می‌رود چای و آب انار مخلوط شده را اضافه میکنیم و هم می‌زنیم. روغن را هم در دو مرحله از کنار ظرف اضافه میکنیم و هم می‌زنیم.

مایه رولت آماده شده را در یک سینی به ابعاد ۳۰ در ۴۰ که با کاغذ روغنی پوشاندیم می‌ریزیم. دقت کنید کاغذ روغنی از سطح دیواره سینی بالاتر باشد؛ و بعد از ریختن تمام مایه کیک با زدن چند ضربه کف سینی به زمین هوای داخل مایه کیک را خارج میکنیم. مایه کیک را به مدت ۸ تا ۱۰ دقیقه با بالاترین درجه حرارت فر می‌پزیم. بعد از اینکه کیک رولت را از فر خارج کردیم یک سینی بزرگتر از اندازه سینی فر روی آن قرار می‌دهیم و به مدت ۱۰ دقیقیه منتظر می‌مانیم تا رولت ولرم شود. بعد سینی را برمیگردانیم تا قطرات جمع شده آب روی کیک تبخیر شود. کیک آماده شده با فشار انگشت دست مثل فنر جمع میشود و برمیگردد.

یک تکه کاغذ روغنی بزرگ را بر روی یک سطح صاف پهن می‌کنیم و کمی روی آن پودر قند می‌پاشیم. کیک را بر روی کاغذ برمیگردانیم و دور تا دور کیک را که کمی سفت شده می‌بریم تا یک کیک مستطیلی شکل صاف و یک دستی داشته باشیم.

کیک را با کمک کاغذ روغنی رول میکنیم و به مدت دو دقیقه با دست آن را نگه میداریم و بعد مجددا کیک را باز می‌کنیم.

بعد از اینکه کیک اسفنجی کاملا خنک شد خامه‌ی فرم گرفته شده را روی سطح آن می‌مالیم طوری که از هر دو طرف که یک سانت خالی باشد. سعی کنید سطح خامه در همه جا یکسان باشد.


حال کیک را رول کنید و به اندازه‌های دلخواه برش بزنید.

برای تزیین رولت می‌توانید از پودر قند، دانه‌های انار و یا ژله‌های مکعبی استفاده کنید منبع: نمناک

منبع: پارسینه

کلیدواژه: آشپزی دسر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۳۸۴۱۷۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • شوخی روی کین با هالند: حالا به سطح چمپیونشیپ رسید!
  • رولت یخچالی یک شیرینی فوری بدون نیاز به فر
  • طراحی و ساخت برج‌های تقطیر توسط یک شرکت دانش‌بنیان
  • روز فوق‌العاده شروین بزرگ بعد از یک سال و 8 ماه
  • آغاز ۵ پرواز فوق العاده فرودگاه بجنورد
  • ساعت هوشمند فوق العاده سامسونگ گلکسی واچ پرو
  • وقتی هوش مصنوعی از هر چیزی توپ درست کنه! (عکس)
  • (ویدئو) نحوه درست کردن برنج پف کرده در خیابان‌های هند
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • تجلیل از مادر ۲۷‌ ساله اناری با پنج فرزند